خب جناب مدیر این نوشته ها را قبول دارند برای دادن فلش ها؟ :دی
ما که از اول اردو و نا گفته هایش حرف زیاد داریم، ولی حق گفتنش را نداریم، ولی تا دلتان بخواهد خاطره شیرین از خود اردو برایتان داریم که بگوییم...
امسال یک خانواده وبلاگ نویس هم همسفر ما بودند، هم پدر و مادر، و هم دختر شیرین زبانشان کوثر پنج ساله!
شبی آخری که از محمود وند به سمت دو کوهه می رفتیم، یک حاج اقایی از آنجا به عنوان روایت گر ما را همراهی کرد، بنده خدا دوساعتی حرف زد!
بین صحبت هایش گفت : "من بیست سال است که حوزه درس میخوانم، شش سالی هم در دانشگاه خواندم، ولی هنوز خودم را پیدا نکردم"
در همین بین بود که کوثر دستش را بلند کرد و گفت :" حاج آقا من پنج ساله خودم رو پیدا کردم!"
همه زدیم زیر خنده...
حاج آقا هم گفت :" ما یه شکلات بهش دادیم دهنش بسته بشه، بلبل زبون تر شد!"